have fun

قسمت دوم

نیم ساعتی رو علاف گشتیم که کیمیا با عصبانیت گفت⦂(واااای شما نمی خواید چیزی بخرید?اگه قصد خرید ندارید چرا قرار بازار رفتن گذاشتید?هااااان ?)خندیدم وگفتم⦂(کیمیا خانم ناراحت نباش که من خرید دارم.کاغذ دیواری خوشکل می خوام جایی رو سراغ داری?)عصبی دستم رو گرفت و به مغازه ای درهمان نزدیکی رفتیم.کاغذ دیواری مشکی و سفید خریدم.خیلی خوشکل بودن.داخل یه پارک بودیم که گوشیم به صدا در امد.امیر بود.با خنده گفت⦂(سلام بر سارا خانوم گل گلاب.چطوری ابجی?)حتما با سامان و ساسانه چون تا موقعی که من خونه بودم خونه نبود.بعد از چند دقیقه جواب دادم⦂(خوبم ممنون تو کجایی?[اروم یعنی جوری که ساناز نفهمه ادامه دادم]با دوقلو های افسانه ای هستی?)بلند خندید و گفت⦂(اره دیگه اگه با ساناز هستی بیاین پارک شقایق تا با هم بریم خونه.)چه با حال چون من و ساناز و کیمیا هم اونجا بودیم.چون ادم با هوشی هستم حدس زدم که کاوه هم با اونا باشه و لازم به پیچوندن کیمیا نباشه.جلل الخالق حدسم درست بود.بعد از نیم ساعت به خونه رفتیم.روز ها از پی هم می گذشتند و هر سه خانواده یعنی خانواده ی ما و عمو جون و اقای مهرانفر با هم صیمیمی تر می شدیم.من مربی شنا شدم.همیشه از شنا کردن خوشم میومد.روز های فرد    هم کلاس بستکبال می رفتم.اونجا با ادم های جدیدی دوست شده بودم.مثلا ترمه و سرمه عطاری یا بهنوش معصومی یا هوری شایانفر.امروز سه ساعت تموم داخل استخر بودم و با بچه ها تمرین می کردم.واااااای خدای من شب هم باید به خانه ی اقای مهرانفر می رفتیم.به خانه که رفتم یک ساعت خوابیم که با صدای مامان که می گفت⦂(سارا سارا پاشو دیگه ما همه حاضریم فقط تو موندیا..)بیدار شدم. اخم کردم و حاضر شدم.پیش مامان و بابا که رفتم امیر علی مثل این الکی خوشحالا بلند خندید و گفت⦂(اووووه اخمارو چی شده ابجی کوچولو کی دماغتو سوزونده?)زیر لب یعنی جوری که مامان و بابا نشنون گفتم⦂(خفه شو بابا)بعد هم کیفم رو پرت کردم طرفش و جلو تر از همه حرکت کردم. خدارو شکر که خونه ی اقای مهرانفر همان نزدیکی بود.شام که خوردیم ما جوونا ی مجلس رفتیم داخل حیاط تا والیبال بازی کنیم.خوش گذشت.ساناز می خواست پیش کیمیا بمونه .کیمیا هم از من خواست که پیش اونا بمونم و من هم قبول کردم.شب رو تا ساعت 4 صبح حرف زدیم .اخ که دیگه فکم درد گرفته بود.هیچ وقت اینقدر حرف نزده بودم.نماز صبح رو که خوندیم خوابیدیم.خدا رو شکر که فردا نباید دانشگاه می رفتم.صبح که بیدار شدم کیمیا و ساناز هنوز خواب بودن.حاضر شدم و از نیکی خانم خداحافظی کردم و به خانه ی خودمون رفتم.ااااااااه این که اینجاست.نمی دونم کاروزندگی نداره.تا دیدمش با اخم سلام کردم و به اشپزخانه رفتم تا صبحانه بخورم.واااای خداجون ممنون .نیم ساعت نشد که این کاوه ی کنه با امیر رفتن بیرون.به این میگن شانش.فردا باید یه کتاب200صفحه ای رو امتحان بدم.پس گوشیم رو گذاشتم روی بیصدا چون ساناز هر دقیقه یه بار بهم زنگ می زنه.شروع کردم به درس خواندن.خدارو شکر که همه ی 200صفحه رو نمی خوام امتحان بدم وگرنه مردنم حتمی بود.ااا زبونتو گاز بگیر .من هنوز جوونم با هزار تا ارزو.برنامه ی من برای مردن در210سالگی اتفاق میوفته. ساعت 3نصفه شب بود که جزوه رو تموم کردم.همه خواب بودند.وااای تمام تنم درد می کنه.حوله  و لباس هامو برداشم و به حمام رفتم.صبح با سر درد شدیدی بیدار شدم.امتحانم رو دادم.خوب بود.کیمیا و ساناز هم امروز کلاس داشتن.تا ساعت 2کلاس نداشتم.به پیشنهاد سادی به کافیشاپ کنار دانشگاه رفتیم.به مامان خبر دادم که برای ناهار به خونه نمی رم تا نگران نشه.البته اول موافقت نمی کرد ولی بعد که فهمید سادی و کیمیا باهام هستند موافقت کرد.ساناز با خنده گفت⦂(خب بچه ها چی می خورید ?)کیمیا با چهره ای متفکرانه گفت⦂(اووووم من کیک توت فرنگی می خوام تو چی می خوری سارا?)اخه کیک توت فرنگی هم شد ناهار.کاش رفته بودم خونه.من هم با حرص که البته دلیل حرص خوردن خودم رو نمی دونستم گفتم⦂(من هم کیک شکلاتی,بستنی شکلاتی و نسکافه ی تلخ می خورم.)ساناز با حالت تمسخر گفت⦂(یکم فکر کن شاید یه چیز جدیدی یادت بیاد.)اخم کردم و با کیمیا گرم صحبت شدم.یه ناهار مختصر خوردیم و به دانشگاه رفتیم.امروز خیلی چیزها کشف کردم.مثلا برای ناهار فقط و فقط غذای مامانمو بخورم.چشم روی هم گذاشتم ترم تموم شد.امروز امتحان اخرمو دادم.خب دیگه نوبت عشق و حال و صفاست.قراره امشب ما سه خانواده بریم پارک.ااااااا امروز تولدمه.اصلا یادم نبود.فکر کنم مامان و بابا هم فراموش کردن .ول کن بابا.حوصله ی تولد گرفتن رو ندارم.ساعت شش بود که مامان به اتاقم امد و گفت⦂(سارا جان زهره جون خرید داره قبل از اینکه بریم پارک من و زهره میریم خرید شما ها برین ما بعد میایم.پاشو حاضر شو که همه اماده هستند.باشه مامان?)به نشانه ی چشم گفتن لبخندی زدم و رفتم سر کمد تا لباس انتخاب کنم.سارافون راسته ی ابی رنگ با شلوار جین سرمه ای رنگ با شال ابی پوشیدم.کتونی های ابی و سرمه ایم هم پوشیدم.به ایینه نگاه کردم.وای خدا عجب تیپی زدم.کرم ضد افتاب زدم و رفتم   پایین.همه اونجا بودن به جز زهره و مامان.به اونجا که رسیدیم وسایل   را اماده کردیم تا بابا و عمو و اقای مهرانفر کباب و جوجه درست کنن.گوشی ساناز به صدا در امد.بعد به بچه ها اشاره کرد و گفت که بریم والیبال کنیم.بعد از یک ساعت بازی رفتیم پیش عمو و بابا.تا نشستیم کیمیا چشمامو با شال بست.        _ااااااااا کیمیا چرا اینطوری میکنی?زود باش چشمامو باز کن?                                                  _باشه چند لحظه صبر کن.                                                                                                    _واااای چشامو باز کنم کشتمت فهمیدی?                  اینقدر از این کار بدت میاد?                          _از این لوس بازی متنفرم.زود زود باز کن چشامو.                                                           چشامو باز کرد .وای خدا چیزی رو که میدیدم رو باور نمی کنم.یه کیک بزرگ که روش نوشته شده بود ⦂سارا جان تولدت مبارک .بعد هم مامان منو بوسید.مامان وبابا برام لپ تاب خریده بودن.خدا خیرشون بده که اون لپ تاب قبلیه هر روز خراب میشد.امیرعلی سرویس نقره خریده بود.خدا رو شکر که برام طلا نخرید .عمو و زن عمو یه خودکار با روکش طلا ی سفید که روش اسمم نوشته بود.ساناز و سامان و ساسان برام مجسه گرفته بودن.خانواده ی اقای مهرانفر هم گوشی موبایل.خیلی بهم خوش گذشت.روز بعد رفتن خونه ی عمو.کاوه و کیمیا هم اونجا بودن.با خنده به سامان گفتم⦂(ساماااان تو کار با سخت افزار بلدی?)خندید و گفت⦂(اره چطور مگه سارا خانم گل?)اخم کردم که گفت⦂(اهان باشه چندتا نرم افزار هم دارم که روی لپ تابت نصب می کنم.)با ذوق گقتم⦂(وااااااااااااای ممنون مرسی)خندید وگفت⦂(خواهش میکنم .قابل شما رو نداره.)شب شام که خوردیم بابا شروع کرد به تعریف کردن از پسر دوستش _اقای پارسا_که در امریکا با هم اشنا شده بودن.   



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






. fatemeh . یک شنبه 27 بهمن 1392 . 13:54

have fun
ABOUT

CATEGORIES
TAGS
PAYEHBASHID
دلنوشته های من
نازگل دختر بابا
عجیب ولی واقعی
alone girl
وبلاگ حوریه
انار
دودل بی حمتا
ردیف آخر
خارج از گود
تلخند
بیا تو ببین چه خبره
everything
دخمل
bikini
زندگی
love
مهروماه
امپراطوریه خنده
چارتار
همه چیز قاطی پاتیه...
شرف شمس و عجایب علم
**ملودی دل من**
تنها ترین تنها
خنده
شهرک عشق
NOTLOVE
عشق حقیقی
korea
دختـــــروونه✿
pink girl
سرگرمی
varzesh3
كلبه نجوم «2
::همفکری با دکتر علی شریعتی::
مدل لباس
::همفکری با دکتر علی شریعتی::
علمی
دوست داشنتی
با ما دنیای والیبال را تجربه کنید
دوست داشنتی
زندگی سخت
ملوسک
یکی بود؛هنوزم هست
مسابقه دخملونه
فتو ستاره ساق
قاطی پاطی
همه چیز
●▬▬▬▬ஜ۩من تنها هستم;اما تنها من نیستم۩ஜ▬▬▬▬ ●
سرگرمی1
زیر چتر خدا
تا شقایق هست زندگی باید کرد
یادگاری از من
عاشقانه
دانلود آهنگ غمگین
بیرجند سیتی
بی تو خاطره هایت چه کنم؟؟؟
دخی شیطون
دخمل خوب
beautiful-girl
star girl lover for ever
smart girl
ستاره های هالیوود
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان have fun و آدرس have-fun.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





OTHER

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 110748
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 84
تعداد آنلاین : 1